
براستی اگر خدا نمیبود چه میشد؟ الان که هست این است حال و روز ما؛ حال که برای ما و نجات ما پیش قدم شده اینگونه با هر چه در دست داریم به جان هم میافتیم اگر خدایی نمیبود چه میکردیم. مگر میشود کسی اشتباه نکرده باشد. همه اشتباه کردیم و جهتی خلاف اراده خدا را پیش گرفته بودیم ولی سوالی امروز در ذهن من است؛ کی خدا در برابر اشتباهات ما با دستانی بسته با اسپری و شوکر به جان ما افتاد و یا با دستی موهای ما را کشید و بر روی تنهی ما نشست تا مجال تکان خوردن و نفس کشیدن را نداشته باشیم. به کجا چنین شتابان میرویم و در حال نابودی خودمان و پسران و دخترانمان هستیم آن هم بدون دادن مجال و فرصتی...
کمی فکر کنیم و بیاندیشیم که چه چیز ما را به اینجا کشانده؟ کیست که هدفش نابودی باشد و نه آبادانی! ایرانی که نه آبادانی دارد و نه آبادانیای بلکه همهاش به سمت نا آبادانی در حرکت است. مگر کار این ناآبادانیها کار کسی است جز شیطان! پس بشناسیم و از طریقهای او که نابودی است فاصله بگیریم؛ توبه کنیم و بازگشت و بدانیم که آبادانی در همین نزدیکیست. نزدیکتر از آنچه که تصورش را بکنیم. او آمده تا ما را نجات بخشد از این مردگیها، خشمها، شهوتپرستیها و نا آدمیتها تا بیابیم هویت گم شده و مهر و محبتی که از جنس او باشد؛ او که خدای زنده است و مسیر را بر روی صلیب برای ما فراهم ساخت. او الان هم کار آبادانی را در ما و کشور ما و روشهای ما آغاز کرده پس بیاییم بیاندیشیم و تفکر کنیم و طریقهای خدای حقیقت را در پیش گیریم نه طریقهای خدایان دروغین را، آن زمان است که در فکر هم بیزار میشویم از زجر دادن فیزیکی و روحی دختران و پسران، چه برسد به عمل کردن در آن روشهای غلط...